خوابگرد

محمود شفيعي زرگر
sobhgahan@parsonline.net

خوابگرد


محمود شفيعي زرگر

هر چه در اين خانه راه مي روم و چشم مي گردانم، کسي را نمي يابم. همه جا تاريک است. ديواري پيدا نيست. هر چه مي روي، ديوارها فاصله مي گيرند. ترسي نيست. احساسي ناشناخته و عجيب، شايد. نيمهء تاريک وجود خانهءما. در تاريکي چيزهايي هم پيداست انگار. آنجا، آن گوشه، خاطرهء ميلاد نشسته، و اين جا، روي تخت، ياد داوود. روي صندلي، کنار کامپيوتر، خاطرهء خاطرهء الهام است. ... و ديگر هيچ. من تنهايم. کنار پدر و مادر بر سفره نشسته ام و تنهايم. با غزال فيلم مي بينم و تنهايم. با غزل بازي مي کنم و تنهايم. زندگي: تنهايي پي در پي، خواب: کابوس.

هر چه در اتاق چشم مي گردانم، کسي را نمي يابم. شب است و تاريک است و چراغها خاموش و من خوابگرد تنها. نيمه شب با جامهء تر از خواب پريده ام و به دنبال کسي مي گردم که سر بر شانه اش بگذارم و کابوسم را واگويه کنم. کورمال مي کنم و ساعت را روي پاتختي پيدا مي کنم. در نور لامپ کوچک، عقربه ها و ساعتها همه سبزند. ساعت سه است. از جاي بر مي خيزم و لاي پنجره را باز مي کنم، نسيم خنک به درون اتاق مي ريزد و با هواي سنگين از نفسها در مي آميزد. از اتاق بيرون مي آيم. ته راهرو، چراغ هالوژن گلخانه روشن است: سبزي گلها در نور. چشمانم خواب آلودند: هالهء روشن گرد گلها. طول راهرو را طي مي کنم، از کنار گلخانه مي گذرم و به آشپزخانه مي روم. چراغ را روشن مي کنم. لامپ کم مصرف: اشياء در نور سفيد و کدر لامپ نيمه روشن. نور کدر بر کاشيهاي کدرتر مي تابد و سردي و دلمردگي را بر اشياء مي پاشد. دلمردگي شب تنهايي. ليوان را زير آب سرد کن يخچال مي گيرم. وجود بي رنگ آب، ليوان بلورين را آکنده از تلالوئي شکننده مي کند. بعد لب خشک است و کشش ديوارهء خنک ليوان. آب سرد، جانم را سيراب مي سازد. هاله هاي خواب آلودگي در خنکي لذت بخش آب حل مي شوند: آب، مايهء حيات.

شبگردي مي کنم. خانه را مي گردم. خواهر کوچکم، فرشتهء تازه هبوط کرده ام، در تختش خواب است: موهايي به سياهي شبهاي شهر ريخته بر چهرهء نازنين، دستان کوچک رها بر تشک، پاهاي کودکانه از هم باز، پاچه هاي بالا پريدهء شلوار، بدن اريب خوابيده بر تخت نيکبختي. اما در اتاق خواهر بزرگتر کسي نيست، و نه در اتاق پدر و مادر. تشکهاي گرم، ملافه هاي در هم ريخته: حکايت يک خواب. اما کسي نيست. نه در اتاقها، نه نشيمن، نه پذيرايي، نه حمام، نه دستشوييها. تراس و انباري را هم مي گردم، و آن کمد بزرگ سفيد اتاق خواهرم را: به اندازهء سه نفر جا دارد. پس کجايند؟

به سوي آشپزخانه باز مي گردم. گلخانه تاريک است: گلها در خواب. چراغ آشپزخانه اما، هنوز روشن است. چندي است روشن مانده: نور قوام يافته، شفاف. سايه هايي نور سفيد را بر ديوار مقابل به بازي گرفته اند. کسي در آشپزخانه است. سه چهرهء آشنا: غزال و مادر و پدر با چشماني نيم باز، لباسهاي خواب چروک گشته، ليوانهاي بلور در دست، کنار آب سرد کن يخچال.

 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30142< 0


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي